تنهایم... خیلی تنها...
نمیدانم من بدفهم شده ام یا بدبین یا....
نمی دانم....
بد می فهمم این روزها...
مدتیست این گونه ام...
نمیدانم دیگران واقعاً رنجم می دهند یا من بدبین شده ام...
عشق را این گونه فهمیدم؛
رفتن... و... رفتن... و ... رفتن...
عزیز بودن را این گونه ؛
پر بی کسی، تنهایی، منفور بودن، خستگی و ...
و رفاقت را اینگونه ؛
جایی که بهترین رفیقم توی جمعی به همه سلام کرد و فقط به من دست نداد و رفت؛
جایی که دومین رفیق زندگیم چندین دروغ و غیبت پشت سرم ساخت و تحویل دوستانش داد؛
جایی که الگوی زندگیم و معتمدترین رفیقم کوچکم کرد و راز مرا پیش عده ای افشا کرد؛
جایی که دو تا از بهترین رفیقانم که به خاطرشان با خیلی ها در افتاده بودم
به خاطر نود هزار تومان که برای رفیق دیگری از آن ها قرض گرفته بودم
تهدیدم کردند که اگر زود پولشان را ندهم
در خانه یمان می آیند و داد و هوار راه می اندازند و کاری می کنند که برای من زشت باشد؛
جایی که ...
راستی جدیداً چقدر تلخ است طعم عشق... عزیز بودن... و ...رفاقت...
دلم می خواهد بترکد... یک دل سیر گریه می خواهم...
اشک... داد... فریاد...
و یک همدم...
یک نفر... فقط یک نفر که مرا بفهمد... درکم کند...
خدایا...
ببخش مرا...
گاه دلم چند واژه از تو می خواهد ولی خجالت می کشم از گفتنشان خدا....
می شود تمامش کنی؟
...
ولی... می گویم شکرت...
شکرت... ولی ... تنهایم... بی کسم... بی یار... بی دل... و ... پر درد...*
نظرات شما عزیزان:
مریم
ساعت22:44---21 دی 1392
تو بازی زندگی موقع یارکشی چه خوبه آدم بگه : من و خدا ، شما همه . . .
پاسخ: درود بر شما... سپاس بابت حضور و نوشته زیباتون...
محیا
ساعت11:24---20 دی 1392
خداوند در قرآن سوره بقره آیه 152 میفرماید: و آنگاه که می خواهی کسی بیادت باشد به یاد من باش که همیشه به تو فکر میکنم...
مثل هوای تهران شده ام!
باران زده ای که همیشه ابریست...
یارب مددی
پاسخ: درود بر شما و نوشته ی زیباتون...
سپاس که گاه گاه به نوشته های بنده سر می زنید و نوشته ای زیبا می نگارید...
درود...