نگو ابر چشمانم نبارد، که جای گریستن همین جاست،
نگو دل بهانه نگیرد که عجیب تنهاست...
آن روزها می توانستیم آن قدر خیره در چشمان هم بمانیم که همه چیز را گم کنیم حتی غم هایمان را...
اما امروز را من چه کنم؟!
امروز را که چشم و دل و جانم پر از هجران شده...
امروز چه کنم؟!
که خاطرات شیرین با تو بودن هست اما خودت...
عزیزم...!
هر وقت که در برکه ی غم اسیر شدی، هر وقت کنار پنجره ی عشق تنها شدی، بدان کسی هست که حاضر است تمام غم های عالم را در خود بریزد تا تو را شاد ببیند...
عزیز دل خسته و تنهای من...!
تو را به لحظه هایی که فریادت می زنند سوگند :
« مواظب خودت باش » ...
نظرات شما عزیزان: