♥ زخمی ام ...
اما تنم خون خواه نیست
هیچ کس از زخم دلم آگاه نیست...*
ساده که باشی
همه از نردبان سادگی ات بالا می روند و
وقتی رسیدند به اوج
با لگدی پرتت می کنند جایی که...
ساده که باشی
قلب و وجودت را به سخره می گیرند و
جایی که باز کردند
درست وقتی که احساس می کنی قلبت درست می تپد
آن قدر به هر وسیله ای می زنندش
با شمشیر نگاهشان، با تیر حرف هایشان، با تبر کارهایشان
که قلب و وجود می شود تکه تکه...
و کیست که... دستی دراز کند و قلبت را لمس کند و مرهم باشد...؟
ساده که باشی
همه بز و گوسفند فرضت می کنند و
با لباس خیر و خوبی و مهربانی نزدیکت می شوند و
مدام در پی خوردنت هستند
و یا کله پا کردنت...
ساده که باشی
ساده ای...
دلت، فکرت، کارت، نفست، اخلاقت، و...
خدایا ...
من ساده ام... سادگی را دوست دارم...
نمیتوانم ساده نباشم...
من عاشق سادگی ام...
پس باید زخم هایش را به جان بخرم...
راستی؛
زخم زده... دل شکننده...
جای زخم های سادگی ام را دیده ای...؟
گمانم ده ها یا صدها یا هزارها... یا...
+ ما سپر انداختیم با تو که در جنگ دوست
زخم توان خورد و تیغ، بر نتوان آختن...*
*