توی این دوره زمونه ای که یه پسر ۱۶ ساله با ۴۰ کیلو وزن با یه ماشین شاسی بلند، میشه مـرد رویاها ، ما همون نامرد باشیم بـهتـره...* * * * مواظب خوبیاتون باشید... *

صفحه ی نخست
پروفایل
پست الکترونیک
آرشیو ماهانه
عناوین مطالب
حرفه ای ترین قالب هاي وبلاگ
بانوی اردیبهشت
پرواز پروانه ها
دوستان من
هوووم هرچی بخوای
My blasted Life
کشکول آموزش و اطلاعات عمومی
☆☆☆Girls under the moon light
کاروان آرامش
تک ستاره ی من
خاطرات من و عماد
پنجره ای رو به خدا
رئال کهکشانی
سکوت در سکوت
**سکـ ـ ـ ــوت عـشـــ ـ ـ ــق**
سایت سرگرمی تفریحی صالح شهر
خزان شده ام... کاش باران ببارد
برای تو...
عشق یعنی انتظار
به نام هستي بخش
برای همیشه با تو دوستم*
گفتنی های ناگفته...
نوبند... دهو...
جای خالی / ارغوان....
به جز این ها دیگه چی میخوای؟؟؟؟
هرچی آرزوی خوبه مال تو
بهترین و جدیدترین اس ام اس ها...
*delam barat tangide havarta*
از هر دری...
آوای تنهایی
آسمان دلتنگی
کبوتر تنهایی
***ONLY FOR YOU***
تنهاترین تنها منم...
رویاهای شیشه ای
زیباترین...
مرا اندکی دوست بدار...
در صبای عشق
دنیای دو روزه
پرستش
در سواحل دریای عشق
nsm2
هیشکی عاشقم نشد...
سرود طبیعت
خاطره ها (کلبه دیگر من)
هیأت فرهنگی قرآنی منتظران ظهور روستای دهو
moon light
سر و صدا
... به یاد تو ...
چار دیواری عاشقانه من...
دختری از دیار غم
خواندنی ها (روژین)
به خیسی باران...
عاشقانه هایم با تو ...
وبلاگ جامع روستای همیشه سبز دهو
صدای ساز شکسته (کلبه دیگر تنهایی های من)
نغمه منتظر
دل گویه های فراق
نیلوفرانه
حرف های دفتر دل
تالار دلتنگی
به تماشا سوگند و به آغازکلام
پاییزی تر از آبان (باران بهاری)
یک لقمه احساس
shaparak
ترنم احساس(مریم)
فرشته آسمونی
پرواز را به خاطر بسپار
محله ببعی ها
اخبار - علمی - آموزش
شقایق
همراز
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند

 
برای تبادل لینک   ابتدا ما را با عنوان

خیلی محرمانه

و آدرسhz96.loxblog.com

لینک نمایید

سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته.

در صورت وجود لینک ما در سایت شما

لینکتان به طور خودکار

در سایت ما قرار می گیرد .

بهترین ها را برایتان آرزومندم...





امکانات
theme-designer.com
خـیـــلـــــی مــــحــــرمـــــانـــــه . . . *
. . . و . . . دیــگـــر . . . هــیــچ . . . *
.آغوشت بازه... منو بخواه... خدا...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : چهار شنبه 20 / 8 / 1398برچسب:, و 12:2 | +

 

خــــدایـــا...

 

بارها همان جایی دَستَم را گرفتی که

 

می توانستی مُچَم را بگیری...

 

فردا را به امید آنکه

 

در آغوشَم بگیری شروع می کنم...*

 

.:: ::.



.خدایا...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : سه شنبه 19 / 8 / 1398برچسب:, و 16:37 | +

 

.:: ::.



.کدامین حس...؟...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : سه شنبه 19 / 8 / 1398برچسب:, و 12:50 | +

نظــــر دهیـــد...*

 

 

.:: ::.



.دلت که گرفت...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : سه شنبه 19 / 8 / 1398برچسب:, و 12:2 | +

دلت که گرفت، دیگر منتِ زمین را نکش...

 

راهِ آسمان باز است ، پر بکش...*

 

 

.:: ::.



.موضوع انشاء: ماه محرم...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : دو شنبه 18 / 8 / 1398برچسب:, و 16:52 | +

نوشته ای زیبا... به نقل از یک دوست

 

به نام خدا

محرم خیلی خوب است، ما محرم را دوست داریم...

دوستم رضا پوسترهای گلزار و مهناز افشار را از بساطش جمع می‌کند

و آخرین ورژن پوسترهای علی‌اکبر و حضرت عباس را در بساطش پهن می کند...

اکبر بلا هر شب با دوست دخترش به هیئت می آیند

چون فقط این روزها اجازه می دهد دوست دخترش تا آخر شب بیرون باشد ...

قدرت سامورایی، شب ها در تکیه لخت می‌شود و میانداری می‌کند

[ و روزها مردم را لخت می‌کند و زورگیری]...

آقای صولتی تا پایان اربعین تمام پاساژش را سیاه می‌کند

[ و تا آخر سال هم مشتری‌ هایش را]...

گلمکانی صاحب بزرگترین بنگاه ملک و ماشین شهر،

يكماه تکیه راه می‌ اندازد و خودش در روز تاسوعا سر مردم گل می‌مالد...

[و یازده ماه هم سرشان شیره]...

جباری رییس شرکت لبنیات و شیر، سی شب شیر صلواتی به خلق خدا می‌دهد

[و سیصد و سی و پنج روز هم با اضافه کردن آب, شیرشان را می‌دوشد]...

حاج قاسم مداح بعد از محرم یک خانه جدید می خرد

و بعد از یک ماه عزاداری یک سال به ریش مردم می خندد و مخالفان را شکنجه می کند...

ما هم پاتوقمان را از جلو مدارس دخترانه به دسته‌های عزاداری انتقال می دهیم

و برایشان اسفند دود می کنیم و شماره می دهیم...

پس نتیجه می گیریم محرم خـــــیلی خوب است و به ما خوش می گذرد،

از مسئولین می خواهیم مدتش را طـــــولانی تر کنند...

*

*
+ یه جای كار که نه، صد جای كار می لنگه ...مگه نه؟!

هر كس بايد خودش كاری كنه برا تغيير،

پس شروع كنید شما هم اگه موافقید...*

 

.:: ::.



.قربونتون برم آقا... دستی به دلم...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : دو شنبه 18 / 8 / 1398برچسب:, و 12:33 | +

ببخشید آقا... نتونستم تو دلم نگه دارم...

داشتم منفجر می شدم از این همه درد و بی قراری...

نتونستم به کسایی که نزدیکمن بگم... اینا یه حرفایین بین من و شما...

منو ببخشید ... خواهشاً... نوشتم که دلمو یه کم سبک تر کنم...

ممنونم بابت همه چیز آقا...

 

به آقا امام حسین (ع) و آقا ابوالفضل العباس (ع)

 

گفتم بنویسم غم و افسوس دلم  را    که این حبِّ شما از دل من رفتنی نیست

آقا سلام....

یادتون هست؟ هرسال قبل محرم من و گروهی که ساخته بودم

می رفتیم به پیشواز محرم و همه جا رو پارچه سیاه و پرچم و پوستر و

اطلاعیه نصب می کردیم و به همه جای روستامون صفای محرم می دادیم؟

یادتون هست؟

یادتون هست پر بودم از عشق شما و صدای زیارت عاشورایی که برای شما خونده می شد...؟

یادتون هست؟

یادتون هست سقاخونه ای که جلوی حسینیه بنده که افتخار می کردم

به نوکریت و بچه های گروهم می زدیم

و به عزادارا و گریه کنا و سینه زنا و کسایی که به هدفت و

به کارت حتی فکر می کردن چایی و شیر و شربت و نذری می دادیم؟

یادتون هست شبا محفل انس با اباعبدالله براتون راه انداخته بودیم

و صبح ها هم زیارت عاشورا می خوندیم و منم یکی از زیازرت عاشوراخونا و ذاکرین شما بودم؟

می دونم یادتون هست آقا...

می دونم یادتون هست که روز تاسوعا و عاشورا که همه عزاداری می کردن

و به سینه می زدن این نوکرت به قلبش می زد و می رفت براتون بروشور وکتابچه می نوشت

و بین عزادارانتون پخش می کرد که بهتر شما رو بشناسن و با شناخت بیشتری عزادارتون بشن....

می دونم یادتون هست که موقع پخششون خودم نمی رفتم

و می دادم دست چند نفر دیگه که حس ریا و اینکه دارم کاری می کنم بهم دست نده...

قربونتون برم آقا...

شما بگی و بخوای جونمو هم می دم...

همه زندگیمو هم می دم...

من پر از عشق شمام...

اما امسال آقا...

دلم گرفته... شکسته... بدجور هم شکسته... خاکستر شده...

نشستم کنج خونه و صدای مداحی و زیارت عاشورا زیارت عاشورا و زیارت عاشورا و...

که می شنوم بغض می کنم، می شکنم، می میرم...

اما آقا... نا ندارم... دلم امانمو بریده...

حس می کنم دستم به هیچ جا و هیچ کس بند نیست...

نمی تونم، پاهام، دلم، وجودم .... باهام راه نمیان...

فقط نشستم... و گوش می کنم... همین...

الآن که دارم می نویسم همه وجودم بی قرارتونه...

میشه دست منو هم بگیرین...؟ بیام حوالی خودتون...

حتی یه جای دور... فقط این جا و این طوری نباشم...

بریدم از بس نشستم و تو خودم شکستم و هیچ کس نبود....

اما شما که هستید... انقد هم دست گرفتید و آدما رو بلند کردید و به اوج بردید...

خواهش می کنم... التماستون می کنم... شفاعت منو هم پیش خدا بکنید...

بگید دستمو بگیره... یه کاری با این دلم بکنه...

ببینید... خودتون که می بینید... دیگه توان ندارم... نمی کشم...

خواستم به خیلیا کمک کنم... چون معنی نیاز رو فهمیده بودم... اما ...

آقا...

کمکم کنید بیراهه نرم... بشم همون حمید نوکرتون...

همون حمید بنده تون... همون حمید زیارت عاشوراخونتون...

تنهام نذارید آقا... تنهام نذارید...

تا پایان دهه محرم چهار – پنج شب بیشتر نمونده...

دستمو بگیرید... دلمو درستش کنید...

یه کاری کنید، یه حالی بدید بیام دوباره تو مجلستون...

بشم یکی از نوکراتون... اگه نمیشه، اگه لیاقتشو ندارم امسال خلاصم کنید...

نمیتونم بی شما...

شما رو به خدا...

هیچ کس دردمو نمی فهمه...

خیلیا این حرفامو بخونن شاید برسن به ریاکاری یا دلسوزی یا هر حس دیگه ای...

خیلیام نرفتن و نیومدن به مجالستون رو گذاشتن پای اعتیاد یا داشتن مرضی خاص یا...

اما من با اون خیلیا که کاری ندارم آقا...

من فقط با شما کار دارم آقا... فقط با شما...

پس منتظرتونم... یا لیاقت بهم بدید و دستمو بگیرید و ببریدم مجلستون...

یا خلاصم کنید... پرونده ی زندگیمو ببندید...

حرارتی دارم از بی قرارتون که داره منفجرم می کنه...  

دستمو بگیرید... دستی به دلم بکشید...

خواهش ... التماس... بغض... اشک... گریه... داد... فریاد...

قربونتون برم آقا...*

 

نوکرتون، غلامتون، بنده تون : حمید رضا

 

منتظرم...*

 

 

.:: ::.



.در عجبم... عجب... عجب...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : یک شنبه 17 / 8 / 1398برچسب:, و 10:51 | +

در عجبـــــــم...

 

راننده نیستـــــــــــم...

 

امــــــــــا...

 

هر کـــــــس به من می رسد مسافــــــــــــر است...*

 

 

.:: ::.



.فاتحه ... شادیش ارزانی آن هایی که...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : یک شنبه 17 / 8 / 1398برچسب:, و 10:16 | +

واقعاً ، واقعاً

 

گــــــــــــــــاهی دلم می خواهد...

 

خرمایی بخورم...

 

فاتحه ای بخوانم برای روحم...

 

شادیش ارزانی آنهایی که....

 

بودن و رفتنم برایــــــــــــــــــــشان فرقی ندارد...*

 

.:: ::.



.هنوز هم هستند...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : پنج شنبه 16 / 8 / 1398برچسب:, و 21:6 | +

هنوز هستند پسرانی که بوی مردانگی می دهند؛

 

در دستانشان عزت یک مرد ، یک مرد واقعی ، واقعی لمس می شود...

 

اهل ناموس بازی نیستند...

 

می شود روی حرف و قول هایشان حساب کرد ...

 

هنوز هم هستند دخترانی که تنشان بوی محبت خالص می دهد؛

 

بکرند،

 

نابند،

 

لمس نشده اند...

 

آری ، هنوز هم هستند... نادرند... کمیاب اند... پاک اند...

 

هنوز آدم هایی از جنس فرشته پیدا می شود؛

 

هستند... هرچند...  نادرند... کمیاب اند...

 

اما هستند ...*

 

 

.:: ::.



.عشق های امروزی ... دلم گرفته...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : پنج شنبه 16 / 8 / 1398برچسب:, و 17:21 | +

عشق های امروزی را چشیده ای دلبندم؟

طعم کشک می دهند

سراپا ادعایند گل من...

فرهاد هم اگر بود، به جای کندن بیستون مخ می زد احتمالا...

دیگر صدای تیشه نمی پیچید در شهر

طفلکی عشق چقدر زجر می کشد

از این شیرین فرهادهای قلابی...

...

دلم عجیب گرفته... عجیب عجیب... می فهمی که... عجیب...*

 
 
.:: ::.



صفحه قبل 1 ... 7 8 9 10 11 ... 25 صفحه بعد

.

قالب وبلاگ

Free Template Blog

قالب بلاگفا

قالب پرشین بلاگ

قالب میهن بلاگ

قالب جوان بلاگ

قالب ایران بلاگ

قالب رویا بلاگ

قالب پرشین بلاگ

قالب بلاگ وب

حرفه ای ترین قالب های وبلاگ

ابزار وبلاگ نویسی

مرجع راهنمای وبلاگ نویسان

سفارش طراحی اختصاصی قالب وبلاگ

*حمید رضا زاهدی*